باز هوای دلم ابری است...شراره های درونم دل آشوبم کرده ...می گردم ،می گردم ... زیر باران قدم می زنم ،صدای شرشر باران آرامم می کند ...
با آسمان درد و دل می کنم :آسمان هوای دل تو نیز ابری است ؟
دلم هوای باریدن دارد ولی نمی داند علت چیست ؟
...زیر باران ...گوشه خیابان ...تابلویی چشمان خیس تر از چادرم را می دزدد...
شاید این جمعه بیاید ... شاید...
آری امروز جمعه بود ...جمعه بود که دلم ابری بود ...آسمان ابری بود ...
وبا رفتن خورشید یک جمعه دیگر بغض من و آسمان شکافت ...و خیس شدیم ...خیس از نیامدنش .
منتظر می مانیم .من و آسمان ،تاجمعه ای که خورشیددل از پشت ابرهای دلتنگی بیرون بیاید و این انتظار خیسمان پایان پذیرد ...
اللهم اعجل لولیک الفرج